در دنیای امروز، سرعت تمایز ایجاد می‌کند. اگر بتوانی در مدت زمان کوتاهتر، به‌شکل خلاصه‌تر و به‌صورت کاملا کاربردی و قابل اجرا، دانش و بینش خود را ارائه دهی، مطمئن باش آموزشت دیده می‌شود.

در دنیای امروز، طراحی تمایز ایجاد می‌کند. اگر بتوانی با طراحی زیباتر و ایجاد جذابیت بصری، دانش و بینش خود را اراِئه دهی، مطمئن باش آموزشت دیده می‌شود.

در دنیای امروز، عمیق بودن تمایز ایجاد می‌کند. ویژگی‌های فضای مجازی و در دسترس بودن محتواهای ساندویچی در حوزه‌های متنوع، ما را دچار توهمِ دانستنِ بسیاری از مسائل، و اشتیاق یاد گرفتن همه چیز می‌کند. اگر بتوانی، در کنار آگاه شدن از موضوعات مختلف، در یک حیطۀ خاص آگاهی‌ات را عمیقاً بالا ببری، به عنوان متخصصی کم‌نظیر شناخته می‌شوی. عمیق باش و مطمئن باش آموزشت دیده می‌شود.

مروری بر دو کتاب ناب

به اهمیت عمق یا وسعت دانش  در منابع مختلف، به شکل‌های متفاوتی پرداخته شده‌است. در اینجا می‌خواهم پس از یک مرور کوتاه بر دو کتاب «اصل‌گرایی» و «گستره»، به مدل T برای یادگیری بپردازم.

اصل‌گرایی:

کتاب اولی که می‌خواهم درباره آن صحبت کنم، کتاب فوق‌العادۀ اصل‌گرایی است. سخن مرکزی نویسنده در این کتاب این است که زمان و منابع ما محدود است. پس برای هدر ندادن این منابع محدود، بهتر است در حیطه‌های مختلف زندگی اصل‌گرا باشیم!
برای تشخیص این اصل از فرع، باید به اولویت‌های خودت فکر کنی. بعد از تعیین اولویت اصلی، گزینه‌های مختلف را با این اولویت بسنجی. فعالیت‌هایی که با اولویتت منطبق هستند و تو را در مسیر همین اولویت هدایت می‌کنند را انجام دهی و از انجام سایر کارها چشم بپوشی. البته این اولویت‌ها در همۀ جنبه‌های زندگی، از جمله جنبه شخصی، خانوادگی، عاطفی و کاری مدنظر است؛ نه اینکه روز و شب را وقف انجام یک کار در یک بعد از زندگی کنی!

اما به نظر می‌رسد، در این کتاب به یک نکتۀ مهم پرداخته نشده! اینکه چطور باید تشخیص داد اولویت اصلی چیست؟ درواقع همان گام اول که از همه مهم‌تر است، یعنی جدا کردن اصلی‌ترین اولویت را چطور باید انجام داد؟

گستره: عمق یا وسعت

تجربه من می‌گوید ما آدم‌ها برای اینکه بتوانیم اولویت اصلی‌ خود را، خصوصا در زندگی حرفه‌ای، پیدا کنیم، لازم است موارد مختلفی را امتحان کنیم. تجربه‌های متنوعی داشته‌باشیم و در زمینه‌های متفاوتی اطلاعات بدست آوریم. کتاب «گستره: عمق یا وسعت» خیلی تمیز به این مسئله پرداخته‌است. این کتاب با معرفی نمونه‌های زیادی از افراد موفق در سطح بین‌المللی، یک باور رایج را زیر سوال برده‌است. اینکه: «انسان‌های بسیار موفق، از سنین خیلی پایین روی مهارتِ خاص خود متمرکز بوده‌اند و به همین دلیل به این سطح از موفقیت رسیده‌اند».

حرف اصلی کتاب، بر اساس تحقیقات علمی، این است که برعکس تصور رایج، اکثر آدمهای موفق در حوزه‌های مختلف، دوره‌ای از زندگی‌ خود را اصطلاحاً به «از این شاخه به آن شاخه پریدن» گذرانده‌اند، ولی وقتی که مسیر اصلی خود را پیدا کردند سرسختانه آن را پیگیری کرده‌اند (نمونه معروفی از این مدل راجر فدرر است که پیش از موفقیت‌های کنونی در تنیس، زمینه‌های ورزشی بسیار متنوعی را امتحان کرده است). البته که درجۀ اهمیت این موضوع باتوجه به نوع حرفۀ موردنظر  متغیر است.

نکتۀ جالب توجه این است که به‌دلیل تبلیغات کمتر دربارۀ این موضوع، در اکثر موارد حتی خود این افراد موفق هم، از اینکه از ابتدا نتوانسته‌اند روی حرفه اصلی‌ خود متمرکز باشند شرمنده هستند و تصور می کنند فقط آنها هستند که مدام از این شاخه به آن شاخه پریده‌اند تا راه خود را پیدا کنند. در حالی که متوجه این مسئله نیستند که شاید همین موضوع باعث شده بتوانند مسیر درست را پیدا کنند.

خلاقیت بیشتر

علاوه بر این، آشنا بودن با محیط‌های مختلف و حرفه‌های متنوع، خلاقیت را بیشتر می‌کند و کمک می‌کند خارج از چارچوب ذهنی خودمان فکر کنیم، تصمیمات نوتر و خلاقانه‌تری بگیریم و در موقعیت‌های خاص بتوانیم راه‌حل‌های نوآورانه‌تری برای مسائل ارائه دهیم.

حالا بنظر شما در چنین شرایطی، به عنوان یک مدرس، بهترین روش برای اینکه به یک متخصص بی‌نظیر و متمایز در حوزۀ کاری خود تبدیل شویم چیست؟ چطور می‌توانیم یک ویژگی درخشان در خود ایجاد کنیم که به عنوان وجه تمایز و برگ برندۀ ما عمل کند؟

به نظر می‌رسد در دنیای امروز  حوزه‌های مختلف دانش به قدری گسترش یافته‌اند که دیگر مانند گذشته متخصص شدنِ همزمان در  زمینه‌های متعدد، کاری بسیار دشوار است و هر شاخۀ دانش آنقدر گسترش یافته‌است که شاید تخصص و عمیق شدن حتی در یک موضوع به‌ اندازه کل عمر ما به طول بیانجامد. بنابراین باید بدانیم چه روشی بهتر می‌تواند به ما کمک کند تا در عین عمیق شدن در یک موضوع خاص، دانش خود را در حوزه‌های دیگر هم گسترش دهیم و خروجی خلاقانه‌تری از دانسته‌های خود بگیریم.

یادمان باشد به عنوان یک مدرس، وظیفۀ اصلی ما یادگیری مستمر است. جملۀ معروف استیو جابز که در سخنرانی سال 2005 خود در دانشگاه استنفورد بیان کرد را همیشه به یاد داشته باشید:

«گرسنه بمانید! نادان بمانید!» [1]

استیو جابز- سخنرانی سال 2005 در دانشگاه استنفورد

در این سخنرانی، جابز دربارۀ تجربۀ خود از ترک تحصیل کالج و اینکه این تصمیم چطور بر پیشرفت او تاثیر گذاشته‌است صحبت کرد. او با گفتن این عبارت که: «گرسنه بمانید! نادان بمانید![1]»  بر این نکته تاکید داشت که همیشه برای یادگیری موضوعات جدید مشتاق بمانید و اگر برای خارج شدن از حاشیۀ امن زندگی خود، احمق و نادان خوانده می‌شوید، از این تصمیم پاپس نکشید. «گرسنه بمانید! احمق بمانید!». «گرسنه بمانید! احمق بمانید!».

مدل یادگیری T

بنظر می‌رسد برای زندگی کردن با این گرسنگیِ همیشگی باید شکل مناسبی از یادگیری را در پیش گرفت.

مدل T یک روش بسیار مناسب برای یادگیری در عصر حاضر است. در این مدل، شما در یک حوزۀ خاص عمیق می‌شوید و در بقیه زمینه‌ها دانشی ابتدایی و محدود بدست می‌آورید.

دقت داشته‌باشید که در حوزه‌های دیگر نیازی نیست تبدیل به یک متخصص شوید. داشتن اطلاعات ابتدایی در موضوعات مختلف به ما کمک می‌کند تا بتوانیم در حوزه تخصصی خود از کارهایی که در سایر رشته‌ها انجام شده‌است ایده بگیریم، به ما کمک می‌کند تا بتوانیم از الگوهای مورد استفاده در سایر زمینه‌ها الهام بگیریم، حل مسئله خلاقانه‌تری داشته باشیم و گاهی ممکن است ما را به این نتیجه برساند که با ترکیب دو یا چند رشته، می‌توانیم نتایج شگفت‌انگیزی ایجاد کنیم.

داشتن اطلاعات اولیه در موضوعات مختلف باعث می‌شود بهتر بتوانیم ارتباطاتی میان آن‌ها ایجاد کنیم و مفاهیم بین رشته‌ای که احتمالاً  از ترکیب آن‌ها معجون گوارا و دلچسبی به‌وجود بیاید را تشخیص دهیم. پس از تشخیص این زمینه‌ها، می‌توانیم در کنار تخصص اصلی خود، در این حوزۀ جانبی نیز عمیق شویم و اطلاعات بیشتر و تخصصی‌تری کسب کنیم.

بین رشته‌ای کار کردن موضوعی است که به نظر می‌رسد می‌تواند به خوبی بین شما و سایر مدرسان تمایز ایجاد کند.

این بخش از سخنان پرویز کلانتری، از نقاشان مطرح نوگرای ایران، درباره اهمیت مطالعات بین رشته‌ای در حوزه هنر را به دقت بخوانید و با تعمیم آن به تخصص خود، به این بیاندیشید که چه موضوعاتی هست که با مطالعۀ بیشتر در آن‌ها می‌توانید افق ذهنی خود را در تخصصتتان گسترش دهید: «متاسفانه ساختار جامعۀ ایرانی یک ساختار قبیله‌ای است که در بخش هنر هم شامل قبیلۀ معمارها، قبیلۀ اهل شعر و ادبیات و قبیلۀ سینما است. شما نمی‌توانی معماری را پیدا کنی که بتواند چند خط شعر بخواند یا نویسندگان اطلاع چندانی از معماری مدرن ندارند. آن‌ها در نوشته‌های خود ساختارشکنی می‌کنند در حالی‌که معماری ساختارشکن را نمی‌شناسند. این نشان‌دهنده ساختار قبیله‌ای جامعۀ ما است.»

یکی از متخصصانی که من ارادت بسیاری به او دارم، در بعضی دوره‌های او شرکت کرده‌ام و از خلاقیت او در ارائۀ موضوعات بسیار لذت می‌برم شاهین کلانتری است. او به خوبی توانسته بین موضوعاتی از جمله نویسندگی خلاق، توسعه فردی، طراحی کاریکارتور و تصویرسازی، کتابخوانی، نویسندگی آنلاین و تولید محتوا و… ارتباط جذابی ایجاد کند و سبک خاص خود را برای آموزش خلق کند.


[1] Stay foolish! Stay hungry!