همیشه دوست داشتم خالق چیزی باشم؛ چیزی که ردی از من در آن باشد. احساس خلق کردن و انتقالِ بخشی از وجود و احساسم به دیگران را دوست داشتم اما راهی برای آن نمییافتم.
واژهی Creator به همینخاطر واژهی محبوب من است. متاسفم که تاکنون معادل دندانگیر و دلپسندی در فارسی برای آن نیافتهام. خالق، سازنده، آفریننده، آفرینشگر، زاینده و … هیچکدام آنطور که باید و شاید به دل نمینشیند. من آموزشگران را Creator میدانم و مفتخرم که یک آموزشگرم.
هنگام نوشتن برای یک محتوای آموزشی، وقتی با کلمات کلنجار میروم تا معنایی بیافرینم، شوق و شور آهنگسازی را دارم که کلاویههای پیانو را میفشارد تا موسیقی درونش آشکار شود. جانم سرشار از لذت میشود؛ لذت انسان بودن و آفریدن.
مهم نیست آفریدهای کوچک و ناچیز باشد. همین که توانستهام یک گره درونی وجودم را به کمک کلمات باز کنم و در قالب متنی به نگارش درآورم، زندگی برایم شفافتر میشود. خودم و دنیای پیرامونم را بهتر میشناسم و شاید گاهی، مخلوقی بیافرینم که گرهگشای مشکل انسانی دیگر نیز باشد.
افراد زیادی را میشناسم که در بزرگسالی دچار بیمعنایی در زندگی هستند؛ گاهی میاندیشم شاید آنها هم مثل من، معنای زندگی خود را در آموزش بیابند.
شخصی که سالهای زیادی از عمرش را صرف یادگیری و کسب تجربه کردهاست و فرصت ویژهای برای خلق کردن نیافته، پتانسیل فراوانی برای بروز ایدههای خلاقانه دارد؛ کافیاست کمی با ذهن خود بازی کند و تمرینهایی برای پرورش خلاقیت به عضلات ذهن خود دهد تا ورزیدهتر شوند.