🎼 در راه بازگشت به خانه، آهنگ جدید «محسن یگانه» را گوش می‌دهیم؛ «بترس». دوستش دارم. صدایش برایم یادآور حس عجیب روزهای دانشجویی است؛ مبهم، پراسترس، دوست‌داشتنی و هیجان‌انگیز. ترانه‌اش شنیدنی است. مدت‌هاست میان آهنگ‌های پاپ، ترانه‌ای که حرف متفاوتی برای گفتن داشته‌باشد به گوشم نخورده است. دوباره آهنگ را پلی می‌کنم. سه‌باره و ده‌باره. با محمد درباره‌ی ترانه گفت‌وگو می‌کنیم. ترانه‌سرا از زبان چه‌کسی و با چه‌کسی حرف می‌زند؟ در چه حالتی؟ با چه هدفی؟ آیا حرف‌هایی که نمی‌تواند به شریکش بگوید را با خودش واگویه می‌کند؟ آیا هم‌خانه‌اش را تهدید می‌کند؟ آهنگ را می‌شنویم. یکدیگر را می‌شنویم. لحظات شیرینی است.

👩‍🏫 «با دوره‌ی … در خدمتتون هستم.» از این جمله برای شروع ارتباطش در دوره‌ی آموزشی استفاده می‌کند. زیاد به دلم نمی‌نشیند. کاش طورِ بهتری می‌گفت، اما چطور؟ جایگزین بهتری به ذهنم نمی‌رسد. چند دقیقه‌ی اول از دوره‌های آموزشی‌ای که دوست دارم را گوش می‌دهم. به جملاتِ آغازینِ مدرس‌های مقبولم توجه می‌کنم: «خوشحالم که در کنار هم قراره درباره‌ی … صحبت کنیم.»، «خوشحالم که دوباره در کنار هم هستیم. خیلی لذت می‌برم از اینکه باهم داریم دوره‌ی … رو پیش می‌بریم.»، «خوشحالم که در دوره‌ی … کنار همیم.» و …دوستانه و همراهی‌برانگیز است. جایگزین مناسبی پیدا می‌شود.

🫖 کتری قُل‌قُل می‌کند. صدای هود ولی بلندتر است. فکر می‌کنم تکنولوژی بعضی از ساده‌ترین لذت‌ها را از ما گرفته. مثلاً شنیدن قُل‌قُلِ آرامش‌بخشِ آب کتری قبل از رسیدن مهمان‌ها.

🍹 همه نشسته‌ایم و با جدیت درباره‌ی موضوعی صحبت می‌کنیم. ناگهان از گوشه‌ی اتاق با پاهای روی هم انداخته و چهره‌ای بی‌تفاوت، یک جمله می‌پراند که اتاق می‌رود روی هوا. لعنتی گوزن را به شقایق ربط می‌دهد و از خنده روده‌بُرت می‌کند. چطور به ذهنش می‌رسد, نمی‌دانم! به این فکر می‌کنم که چقدر دلم می‌خواهد طنازتر باشم. باید بیشتر طنز بشنوم، ببینم و بخوانم. تصمیم می‌گیرم تمرینی برای طنزپردازیِ روزانه‌ی خودم طراحی کنم؛ تصمیم کبری.

☕️ خسته‌ام. مهمان‌هایم تازه رفته‌اند. لیوان چای خوش‌رنگم را در دست گرفته‌ام و به لحظات خوشی که گذشت و خنده‌هایمان فکر می‌کنم. گوشی را برمی‌دارم و چرخی در اینستاگرام می‌زنم. صدای خسته‌اش را می‌شنوم: «می‌خوام بهتون یک سایت بسیار کاربردی برای برنامه‌ریزی و یادداشت‌برداری معرفی کنم». یادم می‌آید که میان کارها سری به استوری‌اش زده‌بودم. گفته‌بود دیروز حال روحی خوبی نداشته ولی این ویدیوی آموزشی را ضبط کرده و حالا مردد است که منتشر کند یا نه. به انضباط و تعهدش برای ضبط ویدیو در چنین شرایطی غبطه می‌خورم و بابت انتشار محتوایی که صددرصد باب میلش نبود تحسینش می‌کنم.

🦻 به این فکر می‌کنم که شنیدن مهم است. گذرِ بخش مهمی از اتفاقات روزم از راهِ گوشم بوده. شنیده‌ام، نیوشیده‌ام یا فقط ادای شنیدن درآورده‌ام؟ چقدر به شنیده‌هایم توجه می‌کنم؟ چقدر به آن‌ها می‌اندیشم؟